پیام...
نمی دانم چه می خواهم...
از این دوار سر گردان
از این آونگ رقصان معلق در فضای گود بی پایان
از این تابنده ی سوزان
از این فانوس زیبای شب آرام و مهتابی
از این بی انتها هستی
دلم بسیار بی تاب است
دلم عاشق به دنیا آمد و هر روز عاشق تر از پیش است
دلم لبریز از عشق است
ولی افسوس ناپیداست
آن معشوق بی پروا
نمی دانم کجا یابم
نشان از یار، از آن دلدار
از آن مهمان رویاهای بی پایان
نمی یابم نشانش را
نمی دانم کدامین سو باید جست
این عاشق کش غدار
دلم در انتظار یار نا آرام است
دلم مشتاق اندوه است
دلم مشتاق اندوه فراق یار
ولی کو یار...
آن موجود شور انگیز
دلم تنهاست
تنهاتر ز هر جنبنده ای در خاک